یک مسئله مهم در ریاضیات مبانی و اصول است و یکی از اصولی که همه به سهولت می پذیرند این نکته است که شما بر اساس یک سری فرضیاتی کار خود را شروع می کنید و دست آخر به یک سری از نتایج نیز می رسید، نتیجه ای که شما از بحث خود می گیرید نباید ناقض فرضیات شما باشد.
این نکته ساده ای که به آن اشاره شد همان نکته ای است که خیلی از آزادی خواهان آن را از یاد می برند و فراموش می کنند که چه چیزی را فرض کرده بودند.
شما به عنوان یک انسان آزادید.
فرض مسئله: شما یک انسانید.
حکم مسئله: آزادید
ولی نکته مهمی در فرض مسئله هست که باید به آن توجه شود و آن این که شما تا زمانی حکم آزادی دارید که یک انسان باشید و پا از مرز انسانیت بیرون نگذارید
اینجا به تعریف انسانیت می رسیم.
انسان موجودی است با یک رنجی از معرفت شئور و درک که این رنج می تواند از بازه انسان کامل تا حیوانیت و فراموشی تمامی استعداد های خدا دادی پیش رود.
انسانیت با یک برنامه ریزی مدون و دقیق به وقوع می پیوندد که گاهی اوقات انسانی که محدود به این مکان و زمان است از سر غرور با خود می اندیشد که می تواند برنامه تکامل انسان را ارائه دهد و به همین بابت مکتب های بیشماری را به وجود آورد.
اما اگر خوب بیندیشیم خواهیم دانست که فقط خدا می تواند سعادت ما را تشخیص دهد لذا فقط او می تواند راه سعادت را به ما بنماید.
پس آزادی چیزی نیست جز قوه اختیار انسان که با چراغ عقل و هدایت ذات اقدس باری تعالی همراه شود.
مطمئنا کسی که می خواهد از مشهد به تهران برود وقتی جاده و نقشه و تابلوهای راهنما برایش می گذارند اگر عاقل باشد نمی گوید من آزادم که از هر راهی که می خواهم بروم و بعد بگوید من می خواهم از مسیر هرات به تهران برسم. و هیچ عاقلی راه را با چاه عوض نمی کند.
سروده ای از شاعر بسیجی ...جانباز شهید ابوالفضل سپهر:
هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا بروی مین شد
چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده
دوخته هزار سارا ، چشمی به حلقه در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار« دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر( لباس جین ) شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای جلب نظر ، بیاراست
آن مقنعه ورافتاد ، جایش فوکول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلی درآمد
دارا و گوشواره ، حقّا که شرم دارد!
در دستهایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک
بدم المظلوم یاالله ، عجّل فرجه ولیّک
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند اینها شدند طلبکار
برگرفته از سایت شهید همت